مرا به خانه مجردی اش کشاند تا درباره دروغ هایی که به من گفته بود با هم صحبت کنیم اما در آن جا با این دختر جوان (شاکی) روبه رو شدم و فهمیدم که او و فرخ با یکدیگر رابطه دارند. آن روز فرخ وقتی با این صحنه اتفاقی […]







مرا به خانه مجردی اش کشاند تا درباره دروغ هایی که به من گفته بود با هم صحبت کنیم اما در آن جا با این دختر جوان (شاکی) روبه رو شدم و فهمیدم که او و فرخ با یکدیگر رابطه دارند. آن روز فرخ وقتی با این صحنه اتفاقی مواجه شد رو به من کرد و گفت از زندگی من بیرون برو! من می خواهم با این دختر ازدواج کنم.

دختر جوان که به اتهام مشارکت در کلاهبرداری به کلانتری احضار شده بود در حالی که با شنیدن ماجرای شکایت و دیدن شاکی، حیرت زده به او می نگریست، گریه کنان به تشریح چگونگی آشنایی خود با مردی پرداخت که به بهانه ازدواج، از او به عنوان طعمه ای برای کلاهبرداری هایش استفاده کرده بود. 
این دختر جوان با بیان این که آشنایی با «فرخ» در فضای مجازی سرنوشت ام را به جاده تاریکی ها کشاند به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: حدود یک سال قبل از طریق عضویت در شبکه های اجتماعی با پسر جوانی آشنا شدم که فعالیت زیادی در گروه داشت و مطالب زیبایی را به اشتراک می گذاشت او در حالی که خودش را فردی تحصیل کرده و با کلاس معرفی می کرد، سعی داشت جملات عاشقانه، احساسی و ادبی را دست مایه ارتباط با دیگر اعضای گروه قرار دهد. من هم که با دیدن تصویر جذاب او در شبکه اجتماعی و مطالعه مطالب عاشقانه اش، به او دل باخته بودم، مطالب عاشقانه او را با شعر پاسخ می گفتم. این گونه بود که رابطه ما به چت های خصوصی کشید و در طول یک هفته بعد از این آشنایی در فضای مجازی، به من وعده ازدواج داد. من هم که در همین مدت کوتاه به او وابسته شده بودم به درخواست ملاقات حضوری اش پاسخ مثبت دادم و این گونه رابطه پنهانی ما آغاز شد. «فرخ» مدعی بود پدر و مادرش ساکن استرالیا هستند و او امور تجاری پدرش را برای واردات و صادرات کالا به استرالیا در مشهد انجام می دهد. 
این معاشرت های خارج از عرف در حالی ادامه یافت که تقریبا در بیشتر کلاس های دانشگاه غیبت می کردم و اوقاتم را با فرخ می گذراندم. مدتی بعد موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و فرخ به ناچار با زن و مردی که آن ها را دایی و خاله صدا می زد به خواستگاری ام آمد و مراسم جاری شدن صیغه محرمیت تقریبا به صورت پنهانی انجام شد تا مراسم اصلی با آمدن خانواده فرخ و فراهم شدن مقدمات انجام شود. اما خیلی زود فهمیدم که فرخ از شناسنامه یکی از بستگان نزدیک اش برای ازدواج با من استفاده کرده است و دایی و خاله او نیز قلابی بوده  و  با گرفتن مبلغی خود را به عنوان بستگان فرخ جا زده اند. 
این موضوع در حالی به مشاجره و اختلاف انجامید که من نمی توانستم موضوع را برای خانواده ام بازگو کنم چرا که به اصرار خودم با فرخ ازدواج کرده بودم از سوی دیگر وامی را با مبلغ هنگفت برای زنی ضمانت کرده بودم که فرخ مدعی بود یکی از بستگانش است. او شماره حساب مرا به بهانه ندادن مالیات به دولت برای کالاهای وارداتی به افراد دیگری داده بود که پول های آن را برداشت می کرد. 
چند روز بعد از این درگیری ها او مرا به خانه مجردی اش کشاند تا درباره دروغ هایی که به من گفته بود با هم صحبت کنیم اما در آن جا با این دختر جوان (شاکی) روبه رو شدم و فهمیدم که او و فرخ با یکدیگر رابطه دارند. آن روز فرخ وقتی با این صحنه اتفاقی مواجه شد رو به من کرد و گفت از زندگی من بیرون برو! من می خواهم با این دختر ازدواج کنم. من هم بلافاصله آن جا را ترک کردم و با پدر و مادرم به تهران رفتم حالا فهمیدم که فرخ این دختر را نیز فریب داده است. این دختر پول هایش را به امید ازدواج با فرخ به حساب بانکی من می ریخت و فرخ آن‌ها را برداشت می کرد…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

[ad_2]

Source link