ندای گیلان-نوشین میربلوک: در بحبوحه روزمرگی و فراز و نشیب های زندگی و زمانی که ناامیدی و بیانگیزگی بر انسان مستولی می شود، دیدن پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر افرادی که به رغم همه سختی ها و مشکلات سد های بزرگ جلوی روی خود را کنار زده اند و بر قله موفقیت ایستاده اند، حالتان را خوب می کند! حالا اگر این فرد موفق یک زن باشد که سختی های دوچندان را تحمل کرده تا بهترین خودش باشد موضوع کمی متفاوت تر است.
زنان موفق در جامعه ما کم نیستند که با وجود نگاه های بعضاً خوشایند راه خود را در پیش گرفته اند و حالا پرآوازه شده اند. در ندای گیلان قصد داریم هر هفته سراغ یکی از این زنان موفق برویم و به گفتگو با آنان بپردازیم.
میهمان این هفته ندای گیلان در “شنبه ها با زنان موفق گیلان یکی از بانوان باسابقه و موفق در عرصه رسانه گیلان است. او روزنامه نگاری را ابتدای دهه ۸۰ آغاز کرده و کمی پیشتر از آن به کار پژوهشی در حوزه علوم اجتماعی پرداخته است.آثارش بارها در جشنواره های رسانه ای به عنوان اثر برگزیده معرفی شده و پس از سال ها تجربه به عنوان خبرنگار، چاپ مجله ای پر محتوا را دنبال کرده که حالا به دلیل گرانی کاغذ و هزینه های انتشار به سختی به چاپ می رسد. با اینکه در دو حوزه به صورت همزمان کار می کند، مادر و دوست خوبی برای فرزندانش است،می گوید “ممکن است رسیدن به موفقیت سخت باشد ولی محال نیست”. گفتگو با شهلا ابراهیم زاده اصلی، خبرنگار با سابقه گیلان امروز و مدیرمسئول مجله گیلان فردا را در ادامه می خوانید.
– لطفا خودتان را معرفی کنید و از سوابق کاریتان بگویید. روزنامه گاری را از چه سالی و با چه مطلبی آغاز کردید؟
شهلا ابراهیم زاده اصلی هستم. خبرنگار روزنامه گیلان امروز، مدیر مسئول مجله گیلان فردا، همکار پایگاه خبری مرور، پژوهشگر علوم اجتماعی و کارشناس روابط عمومی. فعالیت روزنامه نگاری و رسانه ای ام را از سال ۸۱ به طور رسمی با روزنامه گیلان امروز شروع کردم و با افتخار به این همکاری تا امروز ادامه دادم و جا دارد از مدیر محترم این نشریه جناب آقای شکوهی عزیز قدردانی کنم. یادم می آید اولین گزارش های خبری ام یکی مربوط به مدرسه تیزهوشان میرزا کوچک رشت و دیگری مربوط به مرکز آموزشی استاد معین رشت بود که اردیبهشت ۸۱ در گیلان امروز چاپ شد. همزمان با بعضی از روزنامه های استانی از جمله نسیم، معین و مجلات استانی مانند پیک پزشکان و مدیریت جهانگردی و بعضی نشریات سراسری از جمله همشهری و مجله علمی دانشگر نیز همکاری داشتم. به شکر خدا در بخش رسانه به دفعات توانستم در جشنواره های استانی، منطقه ای و کشوری مقام کسب کنم. همزمان در طرح های آماری سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان و در بعضی طرح های تحقیقاتی پژوهشی دانشگاهی و شهری رشت نیز فعالیت داشتم و موفقیت هایی کسب کردم. طی دوسال اخیر به جز فعالیت در عرصه رسانه، مسئولیت دیگری به من واگذار شده که امیدوارم به درستی انجام دهم و جا دارد از اعتمادی که نسبت به من داشته اند تشکر کنم.
-اگر روزنامه نگار نمی شدید چه شغلی را انتخاب می کردید؟
من همیشه نوشتن را دوست داشتم. ولی خیلی اتفاقی وارد عرصه روزنامه نگاری شدم. یادم می آید اوایل سال ۸۰ که دنبال کار می گشتم به دفتر یکی دو تا از نشریات استانی مراجعه کردم تا در بخش مقاله با آن ها همکاری کنم ولی آن ها برنامه ای برای جذب نیرو نداشتند. تا اینکه در اواخر سال ۸۰ یا اوایل ۸۱ برگه ای روی تابلو اعلانات میدان شهرداری رشت نظرم را جلب کرد که روی آن از طرف روزنامه گیلان امروز نوشته شده بود به چند خبرنگار جهت همکاری نیازمندیم. من هم برای اینکه ببینم ماجرا از چه قرار است به دفتر این روزنامه واقع در میدان صیقلان مراجعه کردم. تعداد زیادی برای این کار مراجعه کرده بودند. خلاصه بعد از ارایه رزومه و پیگیری و رفت و آمد، چند نفر از ما انتخاب شدیم. سردبیر وقت گیلان امروز هر روز ظهر قبل یا بعد از کار محوله، در باره خبر نویسی کارگاه های آموزشی کوتاه در همان دفتر برایمان برگزار می کرد تا بیشتر با کار آشنا شویم.
اما اگر روزنامه نگار نمی شدم با توجه به رشته تحصیلی ام یعنی علوم اجتماعی(پژوهشگری)بسیار به کار تحقیقاتی علاقمند بودم. البته در سال های آغاز فعالیت رسانه ای ام کم و بیش چند کار پژوهشی هم انجام دادم. یادم می آید آن موقع ها وقتی به آذر ماه نزدیک می شدیم معمولا برنامه هایی به عنوان هفته پژوهش برگزار می شد و من مانند آدم شیدا و سرگشته ای که به دنبال معشوق خود می گردد روز شماری می کردم تا هفته پژوهش شروع شود، با علاقه خاصی دوست داشتم کار پژوهشی انجام دهم و در این حوزه مطرح شوم. آن موقع، روزی در یکی از نشریات استانی در مورد حضور ۱۴ تن از فعالین حوزه پژوهش گیلان در همایش هفته پژوهش در تهران گزارشی خواندم. هیچوقت فراموش نمی کنم که چقدر با خواندن آن گزارش غبطه خوردم! حسرت خوردم که چرا اسم من به عنوان یکی از پژوهشگران استان در آن لیست نیست! برای همین اسم آن افراد را در یک دفتر سررسید یادداشت کردم، چند نفرشان خانم بودند و در انتها با خط درشت نوشتم«با توکل به خدا، شهلا ابراهیم زاده اصلی» و از ته قلب آرزو کردم که برای رسیدن به خواسته ام تلاش کنم. گاه برای جمع آوری مطالب پژوهشی تا نیمه های شب بیدار می ماندم. بعدها در برنامه های مختلف فرهنگی-هنری-اجتماعی کم و بیش با همه آن عزیزان آشنا شدم و با خیلی هایشان مصاحبه کردم ولی متاسفانه در بخش تحقیقات، به پژوهشگران آزاد کمتر فرصت رشد داده شد و ۹۸ درصد این مقوله در همان سال ها به دانشگاهیان و اعضای هیات علمی واگذار شد. و من هم بیشتر درگیر کار رسانه ای شدم و پژوهش اولویت دوم کاریم شد. اما به جز اینها همیشه معلمی و با دانش آموزان بودن را نیز دوست داشتم.
-چه معضلاتی بر سر راه نشریات چاپی مانند «مجله گیلان فردا» وجود دارد؟
مشکلات نشریات چاپی دو بخش هستند یک بخش سخت افزاری و بخش دیگر نرم افزاری و هر دو اینها در استانی مانند گیلان که ادعا می شود بالاترین تعداد نشریات را دارد خیلی بیشتر است. طبیعتا افزایش آگاهانه یا ناآگاهانه کمیت بدون هیچ ضابطه و استانداردی باعث کاهش کیفیت می شود. مدیران نشریات مکتوب همیشه درگیر تهیه و تامین هزینه های کاغذ و چاپ بوده اند و در سال های اخیر این دل مشغولی صدچندان شده است، چون سلطان های کاغذ که معمولا هیچ نوع کار انتشاراتی هم انجام نمی دهند همه سهمیه ها را به عناوین مختلف می بلعند و موجب می شوند بازار سیاه کاغذ درست شود.
از سوی دیگر کم پیش می آید که مدیران مسئول به ضرورت استخدام نیروهای حرفه ای و زبده فکر کنند. بنابراین وقتی نیروی درجه یک در نشریات نباشد نمی توان انتظار داشت کار درجه یک ارایه شود و مخاطب فراوان داشته باشد. در سال های اخیر هم به واسطه گسترش فضای مجازی تا دلتان بخواهد سایت های خبری مختلف مشغول کار هستند و متاسفانه کپی پیست شده عرف معمول! اما مهمتر از اینها محدودیت هایی است که وجود دارد و باعث می شود خودسانسوری هایی خودمان انجام دهیم و دست آخر از یک مطلب خوب و خواندنی و تاثیرگذار یک مطلب خنثی و بی خاصیت نصیب خواننده شود! طبیعتا مجله گیلان فردا هم در همین فضا مشغول کار است. وقتی پس از چند سال انتظار در سال ۹۴ مجوز انتشار مجله گیلان فردا را گرفتم با خودم عهد بستم در راستای ایجاد یک کسب و کار کوچک فرهنگی، چند نفر را دور هم جمع کنم و تا حد ممکن کار قابل قبولی را ارایه دهیم.
خوشبختانه همین اتفاق هم افتاد و مجله توانست پس از انتشار چند نسخه، از سوی وزارت ارشاد ضریب کیفی ۷۵ را کسب کند ولی روز به روز کار سخت تر شد و آنقدر هزینه های کاغذ و چاپ افزایش یافت که قادر نبودیم به موقع نشریه را با کیفیتی که روز اول شروع کردیم به چاپ برسانیم. بنابراین دچار تاخیر در چاپ شدیم و البته این وضعیت برای بسیاری از نشریات کشوری و استانی پیش آمد و تیراژ نشریات با این گرانی لجام گسیخته به حداقل رسید. از سوی دیگر هر روز یک سایت و پایگاه خبری اضافه شد. فکر می کنم داریم شعار هر ایرانی یک سایت خبری را عملیاتی می کنیم! خلاصه که کار کردن مستقل در جامعه ما سخت است و اگر کسی هم قول حمایت بدهد به مثابه آن ضرب المثل که می گوید هزار وعده خوبان یکی وفا نشود، نمی توان به چیزی دل بست.
اما اینها را هم کنار می گذاریم، مقوله مهمتر این است که نمی توانید از هیچ مدیر و مسئولی انتقاد کنید و این با ذات کار رسانه در تضاد است. در حالی که رسانه برای شفاف سازی و ارایه اطلاعات درست به مخاطب است و در واقع باید به زوایای تاریک و پنهان نور بیندازد تا حقی از مردم که مدام داعیه خدمت به آن ها را داریم ضایع نشود. و من از تجربه سال های روزنامه نگاری ام فهمیدم آدم های معروف کمی هستند که ظاهر و باطن آن ها یکی باشد و همان کسی باشند که نشان می دهند. به عبارت دیگر خود واقعی افراد با خود ایده آلی آن ها یا چیزی که حرفش را می زنند خیلی فاصله دارد. البته فاصله بین خود واقعی و خود ایده آلی در همه ما هست ولی زیاد بودن این فاصله از سوی گروه های مرجع و تاثیر آن بین عموم جامعه و افکار عمومی بسیار عمیق تر است و پیامدهای بیشمار مستقیم و غیر مستقیم را بدنبال دارد.
-چه معضلات و مشکلاتی را به خاطر دارید که از سال ها پیش در خصوص آن نوشته اید و همچنان به قوت خودش باقی است؟
خیلی زیاد، در واقع بیشتر مشکلات استانی که در قالب طرح ها و پروژه های استانی یا ملی در گیلان مطرح بوده اند و بارها توسط خبرنگاران مختلف انعکاس داده شده اند هنوز با همان وضعیت و با همان مشکلات و معضلات به قوت خود باقی هستند، به عنوان مثال وضعیت اسفبار رودخانه های رشت، وضعیت فاجعه بار دپوی زباله در سراوان، وضعیت بحرانی تالاب بین المللی انزلی، تغییر کاربری های غیر اصولی و غیرمجاز در زمین های کشاورزی، نداشتن هیچ مبلمان شهری و نگاه زیباشناسی در سطح شهر رشت، ترافیک خیابان های کوچک رشت، ساخت و ساز ناهنجار و اعوجاج بناهای مسکونی در کوچه های تنگ و باریک رشت، نداشتن فضای سبز در شهری که اسمش را شهر باران های نقره ای گذاشته ایم، مباحث ابتر مانده پل های هوایی، زیرگذر، تراموا و نظایر آن. باور کنید حداقل طی بیست سالی که من فعالیت رسانه ای دارم بارها این مشکلات نوشته شده است، هر بار چند روز در مورد آن موضوعات بحث و همایش و نمایش برگزار شد و دوباره مباحث فوق رفت در صندوقخانه. البته اینها نافی اقدامات خوبی که انجام شده است نیست. اما حرف من این است که در بسیاری مواقع گویا اراده انجام کار وجود نداشته. اگر بعضی مدیران نالایق بودند باید تغییر پیدا می کردند. اما مدیران دولت و نمایندگان مردم گاه همه نواقص را در نبود پول خلاصه می کنند. ولی اگر شخص از خودش هیچ اثر مثبت و قابل دفاعی باقی نگذارد و بیشتر به فکر نفع شخصی و گروهی باشد که دیگر نمی شود به او گفت مدیر و نماینده توانمند!
-آیا طی این مدت مطالب و گزارش هایی در مورد زندگی زنان هم داشته اید؟ وجه تمایز زندگی زنان گیلانی چیست؟
بله، به تناوب با زنان مختلف دانشگاهی، هنرمند، ورزشکار، سرپرست خانوار، کارمند، کارگر، فعال اجتماعی زیست محیطی، کشاورز، خانه دار، خیًر و بیکار مصاحبه داشتم. و گاه با زنانی که مورد بی مهری در خانواده قرار گرفته و در راهروهای دادگاه سرگردان و ناامید با چشمانی غمبار که نمی دانستند چه آینده ای در انتظارشان هست هم گفت و گو کردم. زنان گیلانی نیز از دیرباز مانند همه شیر زنان مومن و فداکار ایرانی برای استحکام و سلامت خانواده خود تلاش می کنند و با به روز بودن و پذیرش فعالیت بیرون از خانه معمولا مسئولیت های بیشتری را هم به عهده می گیرند.
-توصیه شما به دخترانی که دوست دارند جایگاه خودشان را در شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی پیدا کرده و بدرخشند چیست؟
به دختران عزیز می گویم خودتان را با تمام وجود و با هر خصیصه ای که دارید باور و استعدادتان را کشف کنید و مطمئن باشید اگر درست عمل کنید موفق می شوید. ممکن است رسیدن به موفقیت سخت باشد ولی محال نیست. اما قبل از توصیه به دختران یا کلا جوانان به پدرها و مادرها توصیه می کنم که از فرزندان خود انتظار نداشته باشند مثل آن ها باشند. در سال های اخیر تغییرات و تحولات نسلی از یک دهه به یک سال رسیده است. اول باید ببینیم بزرگترها چه چیز به جوانتر ها داده اند و بعد از آن ها مطالبه کنند. بعضی از صاحبنظران می گویند تغییرات تکنولوژی در بیست ساله اخیر با تغییرات چند صد ساله برابری می کند، بنابراین بسیاری از بزرگترها دقیقا در بدترین زمان گیر افتاده اند. نه سنتی هستند نه مدرن، هم سنتی هستند و هم مدرن! و این تعارض موجب شده انتظارات نیز دچار دستخوش شود. بنابراین باید بپذیریم که جوان امروز با جوان دیروز خیلی فرق دارد. حال ما چقدر شیوه های مرسوم تربیتی مان را تغییر داده ایم؟ چقدر نیاز جوانان امروز را به درستی می شناسیم؟ چقدر در دنیایی که پول و پارتی حرف اول را می زند برای رسیدن به موفقیت از راه سالم و درست، زمینه فراهم است؟ بنابراین دختران و پسران عزیز و شایسته جامعه ما باید تلاش مضاعفی داشته باشند. فقط هدف داشتن مهم نیست، باید در پیچ و خم راه، بر خستگی و ناامیدی مستولی شد و از تمام آن خستگی لذت برد. من معتقد هستم هر موفقیتی، موفقیت دیگر را در پیش دارد. پس برای رسیدن به اولین موفقیت به جد تلاش کنند و مطمئن باشند موفقیت بعدی از راه می رسد.
-موافقید کمی هم به زندگی شخصی بپردازیم؟ چطور می توان در عین مادر بودن و تربیت فرزند، در کار هم موفق هم بود؟
طبیعتا برقراری توازن بین وظایف و نقش همسری و مادری و همزمان داشتن مسئولیت اجتماعی کمی دشوار است چون وظایف مضاعفی را بدنبال دارد و گاه مرز باریک بین این نقش ها که باید از هم تمیز داده شود سخت می شود. اما به نظرم نباید برای نشو نما در عرصه کاری و اجتماعی، عرصه مهم دیگر یعنی خانواده دچار خسران شود. برای همین است که می گویم ما در حالت گذار سنت و مدرنیته گیر کردیم، بسیاری از زنان فرهیخته و توانمند ما نقش های اجتماعی زیادی دارند اما نقش های سنتی شان در داخل خانه به قوت خود باقی است. البته در خانواده های جدید و جوان، همسران آگاه و با احساس تعهد در تغییر درست بعضی از این نقش ها که در هیچ جا نیامده صرفا مردانه باشد یا زنانه، دارند تلاش می کنند و این خیلی خوب است. خب من موقعی تحصیلات دانشگاهی ام را ادامه دادم که دو فرزند خردسال داشتم و اینک به شکر خدا فرزندانم مقطع کارشناسی ارشد را تمام کرده اند و در رشته خود صاحبنظرند و همیشه همراه و مشوق من بوده و هستند. اما قبل از فرزندانم، همسر عزیزم بودند که از هیچ کوششی برای حمایت و پشتیبانی من دریغ نکردند و پیوسته مشوقم بودند. همینکه در کلاس درس یا هنگام تهیه گزارش و خبر و در محیط کار، فکرم آرام بود یک دنیا برایم ارزش داشت و جا دارد از صمیم قلب از زحمات ایشان و فرزندانم که همیشه به من انرژی مثبت دادند تشکر کنم. اما مخاطبان شما باید بدانند بهرحال زندگی پستی و بلندی دارد و همیشه همه چیز گل و بلبل نیست. گاه اختلاف دیدگاه وجود دارد، گاه مباحث مالی مطرح می شود و زمانی هم مشکلات بیرونی ممکن است بر زندگی شخص تاثیر بگذارد، یعنی می خواهم بگویم اینطور نیست که اگر کسی به موفقیتی رسید بگوییم جاده اش بدون هیچ سنگلاخی بوده است، نه، غم و شادی و سختی و راحتی در کنار هم معنا پیدا می کند. فکر می کنم در زندگی خانوادگی، اجتماعی و شغلی، داشتن برنامه ریزی و داشتن نگاه انسانی بسیار مهم باشد. باید اصولی مثل صداقت، وفاداری، امانت، درستکاری، مسئولیت پذیری، نظم و انضباط که در تمام دنیا ارزش هستند مورد نظر قرار بگیرند تا روابط خانوادگی و کاری در مسیر درست قرار بگیرد.
-در صورت تمایل بفرمایید با همسرتان کجا و چگونه آشنا شدید؟
(با خنده می گوید«می خواهید مرا تخلیه اطلاعاتی بکنید»!)
خب خدمت شما عرض کنم آشنایی من با همسر عزیزم که همسفر زندگی من بوده و هستند خیلی اتفاقی بود. یعنی سال ها پیش در اولین سفرم به مشهد، موقع برگشت جوانی را در ایستگاه راه آهن آنجا دیدم که خیلی تلاش می کرد خودش را به ما که چند خانواده بودیم نزدیک کند و در حمل ساک و چمدان در راهرو قطار به ما ها کمک کند! از قرار ایشان دوران سربازی را می گذراندند و از قضای روزگار گویا دوره آموزشی را در پادگان حسن رود گذرانده بودند و باز از قضای روزگار عاشق شمال و رشت بودند!! خلاصه آن روز گذشت و من بی خبر از همه چیز به رشت آمدم.
چند ماه بعد اتفاقی ایشان را در رشت دیدم و شوخی شوخی دل بسته ی هم شدیم. اما آن موقع ها ارتباطات مثل امروز نبود و ماه ها اصلا خبری از هم نداشتیم یا در نهایت یکی دو تا نامه داشتیم. خلاصه ایشان در همان دوران حدود ۱۲ ماه هم در جبهه بودند. آن موقع گاه عصرها برنامه ای از رادیو پخش می شد که درست یادم نیست اسامی شهدا را اعلام می کرد یا اسامی کسانی که زنده بودند و برای خانواده هایشان پیام می فرستادند. یادم می آید که گاه رادیو گوش می کردم تا شاید اسم ایشان را بشنوم که البته هیچ وقت نشنیدم.
اما نکته مهم دیگر این بود که ما از دو شهر مختلف و دور بودیم و پذیرش این موضوع از سوی خانواده ام و حتی خود من که کوچکترین فرزند خانواده بودم خیلی دور از ذهن بود. اما هر دو نفر خانواده های آگاه و فهیمی داشتیم. بهرحال اسمش را تقدیر یا هر چه که بگذاریم ما با عشق و علاقه ازدواج کردیم و به شکر خدا تا امروز این عشق و علاقه را حفظ کردیم و کنار هم هستیم. البته اغراق نیست اگر بگویم ایشان همیشه در ابراز علاقه از من جلوتر بوده و هستند. هرچند شاید این قضیه تا حدی به برون گرا بودن ایشان و درونگرا بودن من برگردد. می دانید خوشبختی یک احساس است، خیلی چیزها در اطرافمان هست که می تواند حس خوبی به ما بدهد. به قول شاعر یک فنجان چای داغ، کتابی برای خواندن، پنجره ای برای نظاره به دور دست و گلدان گلی که از تماشایش لذت می برید و یا حتی وقتی پرنده عروس هلندی خانگی تان اسم خودش «ساینا» را با آن لحن خاص صدا می زند می تواند خود خود عشق باشد.
-چه چیزی یا کسی وقتی ناراحت هستید حالتان را خوب می کند؟
در وهله اول در درونم و راز و نیاز با خدایی که همین نزدیکی است. معمولا فرزندانم سنگ صبور من هستند و من هم سعی می کنم سنگ صبور آن ها باشم. می دانید، اینکه کسی باشد که بدون هیچ قضاوت و اظهار نظری شما را ببیند و شما را بشنود بسیار مهم است. اگر چنین کسی در زندگی دارید قدرش را بدانید. من اعتقاد دارم شنونده بودن از گوینده بودن خیلی مهم تر است. اما بجز افراد مورد اطمینان، تعجب نکنید اگر بگویم درختان هم دوستان خوبی هستند! من دوست درخت زیاد دارم و هر روز در مسیرم با آن ها حال و احوال می کنم! درختان ریشه در خاک دارند و می توانند تکیه گاه باشند، می توان درختان را در آغوش کشید و زیر سایه آن ها عمیق تر به اطراف نگریست. قدیمی ها می گفتند با آب چشمه درددل کنید، شاید هم درست بود، آب چشمه همه چیز را می شوید و می برد و افکارتان نو می شود.
-عامل موفقیت خود را در چه می دانید؟
این نظر لطف شماست که مرا فرد موفقی خطاب می کنید، چون فکر می کنم هنوز برای رسیدن به موفقیت باید زحمات زیادی بکشم. به نظرم واژه موفقیت هم مانند بسیاری از مفاهیم، نسبی است. بهرحال همه افراد هم موفقیت را تجربه می کنند و هم شکست را. برای رسیدن به هر موفقیتی هم باید به معنای واقعی تلاش کرد و زحمت کشید.و من اگر موفقیت کوچکی هم داشته باشم آن را تقدیم می کنم به روح پدر ارجمند و مادر نازنینم که پیوسته عاشق خواندن و نوشتن بودند اما به خاطر مسئولیت یک خانواده پر جمعیت، کمتر فرصت می کردند که به دلمشغولی های خود برسند.
-بزرگترین آرزوی شما چیست؟
خب آرزوها هم دو دسته هستند. آرزوهای بزرگ برای کل جامعه مثل کم شدن شر ویروس کرونا از سر مردم ایران و جهان، رسیدن به صلح جهانی، نگاه انسانی و اخلاقی جوامع نسبت به هم، بهتر شدن وضعیت کشور عزیزمان از هر نظر و داشتن سلامتی و گشایش خیر در کار و زندگی برای همه. بعد از آن آرزوهای شخصی و خانوادگی قرار دارند و درخواست من هم از خالق هستی سلامتی، شادی و موفقیت برای اعضای خانواده است.
-آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ و دوست داشتید کدام کتابی که خواندید، خودتان نویسنده آن بودید؟
معمولا اگر فرصتی دست دهد چند کتاب همزمان برای مطالعه دارم. کتابی در محیط کار و کتاب دیگری در منزل. قرآن هم روی میزم هست و گاه چند آیه را برای دل خودم تلاوت می کنم و گاه در معانی آن مکث می کنم. دیوان حافظ و مولوی هم کنار دستم هست و هر از گاه که تنها باشم اشعاری از این غزلیات را با صدای بلند برای خودم دکلمه می کنم. تا به حال به این فکر نکردم که کاش جای فلان نویسنده بودم اما در حال حاضر هر وقت فرصت کنم خاطرات کوتاهی از دوران قدیم و روزمره زندگی را فعلا برای دل خودم می نویسم. کتاب صد سال تنهایی و کتاب با خالق هستی را فعلا دارم مطالعه می کنم ولی با توجه به گسترش استفاده از گوشی های هوشمند، مطالعه صرفا به خواندن کتاب کاغذی خلاصه نمی شود.
گالری تصاویر شهلا ابراهیم زاده:
Sunday, 22 December , 2024