فالگیر هندی چطور احمدینژاد و اطرافیانش را سرکار میگذارد؟ اخیراً مکتوبی با عنوان نامه 300 نفر از فعالان حوزوی و دانشگاهی منتشر شده که محتوای آن ارائه تصویری از واقعیتهای فعلی جامعه و سیاست در ایران و در ادامه تجویز توصیههایی برای برون رفت از این وضعیت ادعایی است. امضاکنندگان این نامه در رسانهها هواداران […]
فالگیر هندی چطور احمدینژاد و اطرافیانش را سرکار میگذارد؟
اخیراً مکتوبی با عنوان نامه 300 نفر از فعالان حوزوی و دانشگاهی
منتشر شده که محتوای آن ارائه تصویری از واقعیتهای فعلی جامعه و سیاست در ایران و
در ادامه تجویز توصیههایی برای برون رفت از این وضعیت ادعایی است. امضاکنندگان
این نامه در رسانهها هواداران محمود احمدینژاد رئیسجمهور سابق معرفی شدهاند و
البته به نظر میرسد ابائی هم از این عنوان ندارند و در متن نامه هم حمایت
خود را از احمدینژاد اعلام کردهاند. به نظر میرسد عنایت به موارد ذیل درباره
این نامه و مسائل مشابه آن در حال و هوای این روزهای سیاست در ایران خالی از لطف
نباشد:
1- آنجا که
کار به “جمعبندی” از واقعیت موجود میرسد، بحث کاملاً متفاوت میشود.
نتیجهگیری این نامه از اوضاع کشور در عبارت “زنگ خطر
هولناک فروپاشی اجتماعی ایران“صورتبندی
میشود.
2- بررسی
منفرد و ایزوله این نامه، بدون عنایت به اتفاقات دیگری که در فضای سیاسی ایران و
توسط برخی گروههای سیاسی در جریان است، نمیتواند دقت لازم برای یک تحلیلِ نزدیک
به واقعیت را دارا باشد. این نامه در واقع چیز تازهای نسبت به آنچه محمود احمدینژاد
بویژه طی ماههای اخیر گفته و نوشته ندارد و صورتبندی دیگری از همان ادعاهاست.
«فروپاشی
اجتماعی» مشخصاً معنایی که از این تعبیر در افکار عمومی فهم میشود آن است که گویا
کشور از نظر کارکرد نظام سیاسی فعلی در آستانه پرتگاه قرار دارد و اینکه در
«آستانه» فروپاشی اجتماعی است یعنی اگر «فیالفور» و «السّاعه» اقدامی از جنس
توصیههایی که ما میکنیم انجام نشود، شورشهای گسترده یا انقلاب یا حادثهای از
این دست که ساختار سیاسی یک کشور را دچار تغییرات عظیم میکند رخ خواهد داد.
3- قرارگرفتن
در وضعیت «آستانه فروپاشی اجتماعی» ادعای مهمی است و اگر این موضوع واقعیت داشته
باشد برای پیشگیری از آن باید اصلاحات مهمی صورت بگیرد، ضمن اینکه مهمترین فاکتور
در وضعیت «آستانگی»، عنصر «زمان» است. بدین معنا که زمان کمی هم برای اصلاحات وجود
دارد و بلافاصله باید این اقدامات آنهم از جنس بنیادینش صورت بگیرد! اما مروری به
دیدگاههای برخی افراد و گروههای سیاسی نشان میدهد که از قضا جمهوری اسلامی از
همان ابتدای تاسیسش در همین وضعیت آستانگی فروپاشی اجتماعی قرار داشته است!
هرچند تحلیلهای اجتماعی ارزشمند و برای هر حکومت دادههایی بسیار
گرانسنگ است اما برخی تحلیلهای افراد و گروههای سیاسی از اوضاع ایران عملاً به
پیشگوییهای «عبدالقادرخان»، فالگیر هندی، از آینده ایران شبیهتر است تا تحلیل
واقعبینانه از اوضاع کشور. آنچنان که اخیراً نوشتهاند: عبدالقادرخان هندی هر از
گاهی با این پیشگویی که جمهوری اسلامی چند ماه دیگر فرومیپاشد محمود احمدینژاد و
حلقه اطرافش را سر کار میگذارد و آخرین پیشگویی او هم مربوط به 23 اسفند سال 96
بود که قرار بود در ایران رژیمچنج اتفاق بیفتد! اما نشد!
وجود دغدغهها و مشکلات بسیار در کشور بویژه از منظر اقتصادی و در
حوزه عدالت اجتماعی بر کسی پوشیده نیست وچه بسا جامعهشناسان دلسوزی هم باشند که
هشدار بدهند فوراً در برخی زمینهها بویژه اقتصاد باید اقدامات جدی انجام
بشود، اما عبدالقادرخانی بودن تحلیلهای گروههای فوقالذکر از وضعیت جامعه ایران
وقتی بیشتر ملموس میشود که با مروری بر تاریخ سیاسی اجتماعی کشور بعد از انقلاب
میبینیم که این گروهها از همان ابتدا که هنوز چند ماه از انقلاب نگذشته بود
تاکید کردهاند در آستانه فروپاشی هستیم!
برای بازخوانی برخی نمونهها، مهدی بازرگان رئیس گروه نهضت آزادی در
نطق مشهور 15 مهرماه 1360 خود در مجلس شورای اسلامی که ناتمام ماند، از چیزی
بالاتر از فروپاشی اجتماعی سخن گفته و تاکید کرده بود که الساعه آتشی کشور را
فراخواهد گرفت و همه را خواهد سوزاند! مگر اینکه به توصیههای اصلاحی او برای امور
کشور گوش بدهند و عملیاتی کنند.
عباس عبدی جزو نخستین افراد فعال در حوزه جامعهشناسی است که عین
تعبیر «فروپاشی اجتماعی» را برای توصیف اوضاع کشور به کار برده است. اما جالب
اینکه اگر نظریه ایشان را بپذیریم کشور حداقل از سال 80-81 به این سو در وضعیت
فروپاشی اجتماعی به سر میبرد! یعنی در واقع حدود 17 سال است که در «آستانه»
فروپاشی هستیم!
چند مسئله مهمتر هم پیش میآید که وضع را حتی از این در آستانه
فروپاشیدگی بودن هم بغرنجتر هم میکند، به گونهای که کلیت این ماجرا را بیشتر به
یک کمدی شبیه میکند:
اولاً چند گروه
مختلف مدعی فروپاشی اجتماعی شدهاند که از قضا برخی از آنها در نقطه 180 درجهای
اختلاف با طرف مقابل از جهت ایده و عمل سیاسی قرار دارند. مثلاً احمدینژاد و
اصلاحطلبان و یا احمدینژاد و نهضتآزادی هرچند امروز روایت مشترکی از اوضاع
دارند و راهحل مشترکی هم که واگذاری قدرت به خودشان است تقاضا میکنند، اما
همچنان خود را در تقابل 180 درجه با دیگری هم معرفی میکنند. حالا اگر قرار به
واگذاری قدرت به یک کدام از اینها باشد، دقیقاً باید کدام یک انتخاب شوند؟
ثانیاً داستان
آستانگی فروپاشی اجتماعی ایران بویژه بعد از اتفاقات دی ماه 96 بیش از پیش توسط
این گروهها مطرح میشود و از قضا همه آنها هم متفق هستند که مهمترین مطالبه مردم
«اقتصاد» است و بحران اقتصادی موجب نارضایتی گسترده در میان مردم شده است. لذا
باید در وهله اول فکری به حال اقتصاد شود. نهضت آزادی در همان ابتدای انقلاب از
طریق نخستوزیری آقای بازرگان مسنددار امور اجرایی کشور بود و بعد از آن نیز دولتهای
هاشمی و خاتمی و احمدینژاد و روحانی یا وابسته به جناح اصلاحات بودند یا خود آقای
احمدینژاد! و از قضا دولت حتی اگر در فرهنگ و امنیت هم مدعی مداخله حاکمیت باشد،
حداقل در زمینه اقتصاد دستش نسبت به حوزههای دیگر بازتر است. اما حاصل عملکرد
اقتصادی آقایان در دولتها کار را به جایی رسانده که حداقل به اعتراف خودشان
مهمترین کاتالیزور برای فروپاشی اجتماعی شده است؛ بنابراین اگر قرار باشد به این
تحلیلهای عبدالقادرخانی هم وقعی نهاده شود، آیا مهمترین تجویز عقلانی، ضرورت
کنارگذاشتن همین دستههای پرادعا از قدرت در کشور نیست؟ دقیقاً برعکس آنچه خود
توصیه میکنند!
29216
Saturday, 23 November , 2024