جهت ارتباط با ندای گیلان می توانید از طریق ایمیل ذیل اقدام نمایید.
neda.gilan@gmail.com
info@nedayegilan.ir
آدرس:رشت. خیابان معلم. ۱۵ متری طالقانی. ساختمان آریا. طبقه سوم
شماره تماس دفتر مرکزی : ۰۱۳۳۳۲۶۳۲۸۹ ساعت تماس 8 الی 16
دفتر غرب گیلان: 01331727746 ساعات تماس 9 الی 16 – 19 الی 22
ارسال نظرات ،انتقادات و پیشنهادات،اخبار و… به شماره پیام گیر در شبکه های اجتماعی(تلگرام-سروش-ایتا): 09388398233 فقط در شبکه های اجتماعی
- شماره مجوز رسمی:76293
- صاحب امتیاز و مدیرمسئول:مجتبی بشری تحصیلات:کارشناس ارشد حقوق جزا
- مدیر اجرایی و سردبیر:مهندس الیاس بشری تحصیلات :کارشناس ارشد IT
- تعداد خبرنگار در استان: 10
- تعداد عکاس:3
- شهرستان های دارای خبرنگار:رشت-فومن-شفت-لاهیجان -آستارا-رودسر-تالش،رضوانشهر،ماسال-لنگرود-رودبار
- زمینه فعالیت:خبری-تحلیلی
- آدرس صفحه اینستاگرام:https://www.instagram.com/nedayegilan/
لینک عضویت در کانال تلگرام: https://telegram.me/guilannews
- جهت سفارش و نمایش تبلیغات در سایت می توانید از طریق ایمیل سایت اقدام فرمایید
- بنر های تبلیغاتی می توانند در سایزهای 240*160 – 260*140 – و تبلیغ در هدر سایت…باشد
همچنین از همکاران گرامی و تحلیلگران ارجمند دعوت می شود تا یادداشت ها و تحلیل های خود را در باره ی مسائل روز همراه با نام و عکس نویسنده از طریق صفحه ی ارسال خبر به ندای گیلان ارسال کنند تا در بخش یاداشت ها و تحلیل ها از نوشته های شما عزیزان بهره مند گردیم.
حامد صادقی
تاریخ : 26 - بهمن - 1394
با عرض سلام
حامد صادقی هستم دانشجوی روانشناسی.
در خواست همکاری با این نشریه را دارم . علاقه ی من به نوشتن یک علاقه ی شخصیست اما مجالی برای خوانده شدن پیدا نکردم . امیدوارم بتوانم در نشریه شما بنویسم . البته چند شعر سپید هم نوشته ام که فکر میکنم ارزش خوانده شدن را داشته باشند…!
ممنون
admin
تاریخ : 26 - بهمن - 1394
پاسخ به ایمیل شما ارسال شد.
مختار نوربخش
تاریخ : 19 - بهمن - 1399
تنها روستای گیلان که آب خوردن نداره روستای کاشکی سیاهکل
مسئولین مربوطه هم اصلا پاسخگو نیستند
سروش ملت پرست
تاریخ : 13 - آبان - 1402
…از انزلی که دورم…
دیباچه: باورمندی سرشار از طراوت و زیبایی و احساسی راستین، قوی و نوستالژیک-Nostalgia (دلتنگی برای میهن-بهمعنی حرمتگذاشتن به گذشته و روشن نگهداشتن چراغ خاطره و آن حالت روحی خاصی است که شخص آرزو میکند به شرایط گذشتهاش بازگردد؛ زیرا گذشته نسبت به حال برای او جذبه بیشتری دارد.)
و خدشهناپذیر نسبت به بندرانزلی (بهعنوان زادگاهم)، بهمنزله نوعی تعلقخاطر و احساس پیوستگی ازلی ـ ابدی است که انگار از بدو دمیدن روح و تکوین بُعد معنوی وجود، در جسم و جان ریشه یافته و در گذر سالها هیچ جُور زمان و زخمزبان و گسستی، موجب فرسایش و کاهش این دلدادگی نسبت به بندرانزلی{که قطعاً زاییده انبوهی از خاطرات و یادها و یادگارها و تعاملات و اشکها و لبخندها در جغرافیای دلانگیز و روحنواز انزلی ـ غازیان بوده است} نشده و نخواهد شد…احساس همیشه جاری و بیکرانی که بارها و بارها در ادبیاتی جدی و درعینحال طعنهوار، چنین به دوست و آشنا القا شده است که: “در یومالحشر! و روز رستاخیز ـ قیامت؛ که همه شیعیان بناست به بهشت بروند…مرا با بهشت هیچ کاری نیست و برمیگردم به انزلی!…
البته واقعبینی و الفبای نگرش و رویکرد انتقادی(و نه تخریبی) حکم میکند این پیشفرض هم مدنظر باشد که نویسنده این یادداشت صرفاً متأثر از مختصات روحی ـ روانی خویش و احساسات درونی نبوده و به دور از هرگونه مطلقانگاری، به وقایع بیرونی و مسائل اجتماعی نگرشی فرآیندوار(بلندمدت) داشته است، احیاناً از چند ناهنجاری اجتماعی مختصر، بهمنزله آیینه تمامنمای وضعیت فرهنگی ـ اجتماعی انزلی تعبیر ننموده و به تحرکات و پدیدههای اجتماعی به دیده انصاف توجه نموده باشد…
قطعاً و بیاغراق، واژه مهرآفرین، الهامبخش و شورانگیز ((انزلی)){آکنده از جذبه و خواستن و مهر و لطافت} در طول این 44 سال زندگی کمفراز! و پرنشیب! چه در ذهن و چه در زبان و …برایم بیش از هر واژه و مفهوم و نماد و …دیگری تکرار شده است… و در نزدیک به 3 دهه دوری از انزلی، با ذرهذره وجود خویش دلتنگ انزلی بودهام و آرزومند دلتپیدن و نفسکشیدن در هوای ناب و اکسیری انزلی…اما از سر علاقه و خالصانه میگویم که بیتردید جغرافیا و در مرتبه بعد تاریخ انزلی ـ غازیان، همپوشانی ندارد با مهر تأیید زدن بر جامعه انزلی (در سطح کلان و به دور از تفاسیر سفسطهآمیز؛ که مثلاً “جامعه انزلی” فوقالعاده بود و از وقتی پای ترکها و… به انزلی باز شد وضعیت شهر و رفتارهای مردم تغییر کرد!؟) و هرگز مترادف نیست با چنین ذهنیتی که جامعه انزلی فقط و فقط دچار هجمه و تبعیض شد و هیچگاه به ضربهزنی خویش نپرداخت، گل به دروازه خودی نزد و از درون تارومار نشد.
باورمندی و تعلقخاطری مملو از زیبایی، راستی و درستی؛ بیش از هر چیز تحتتأثیر ومشمول مقطع تاریخی تیر 1373 ـ تیر 1358 که واقعیت امر هر چه از آن سالهای یادشده فاصله گرفته و به زمان حال و شرایط کنونی میرسیم،{کیفیت روانی آدمها و احساسات و روحیاتشان (با غوطهورشدن در امواج نوعی شبهتجدد و شبهمدرنیسم بازیگون و خودفریبانه)، نزول فراوان مییابد} و قطعاً دیگر چنین “شلختگی اجتماعی” سرسامآوری هیچوجه اشتراکی نخواهد داشت با آن حس و حال دیرین تماماً سنتی؛ که هر چه که بود در ابعاد حسی ـ روحی و روانی سالمتر بود و مزایای بیشمار داشت نسبت به این جامعه در حال “خودضربهزنی” و گریز و دچار انقیادهایی یکی از دیگری خوشرنگولعابتر و البته سطحیتر و غیراخلاقیتر…
آری؛ مغروانهتر از همیشه میگویم: انزلی و غازیانی که من در آن زاده شدم و موجودیت ـ اصالت و موجودیتم با آن عجین شده است هیچگاه فضا و بستری نبوده است برای آدمکهای ابنالوقت، برای ریا و نامردمی، برای مرفهین بیدردی که همین بیدردی عین بلاست در زندگیشان، برای لمپنها و برای شارلاتانیسم و هرگونه بیبندوباری اخلاقی و تملق و چاپلوسی و کرنش در قبال مزبله سیاست…نه، نه خلط بحث نشود، این دلنوشته هیچ همسویی با منابر وعظ و خطبه و… ندارد؛ مراد اینکه جامعه انزلی دههها قبل به آن بلوغ، شناخت و معرفت اجتماعی؛ بهعنوان اساس و بنمایه پروسه توسعه فرهنگی(مقدم بر هر توسعه دیگر دست یافته بود)… و صدافسوس که طومار این رونق و پیشرفت درهم پیچیده شد و جالب و تکاندهنده اینکه برای خالینبودن عریضه صرفاً یک “ملوان” ماند؛ آن هم با کلی التماس دعا و انتظار و امید که ملوان مظلوم و جانبرکف بتواند یکتنه تمامی خلاءهای اجتماعی و…شهر را مرتفع نماید؛…که زهی خیال باطل…
بههرروی، بارها و بارها با سیمرغ احساس و خیال به انزلی و غازیان سالهای دور نونهالی ـ کودکی و نوجوانی بازگشتهام و در زیر باران طربناک و آکنده از صلح و صفا به آغوش کشیدهام خویشتن خویش را؛…یاد باد آن روزگاران یاد باد؛ آن زمانی که هنوز کوچه ماهور خاکی بود، آن زمانی که روبهروی درب ورودی شیلات انزلی ـ غازیان تابلوی کافهقنادی فرد با آن بستنی لیوانیهای زعفرانیاش خودنمایی میکرد، زمانی که کاپیتان محمد قدیربحری را بهعنوان کاپیتان ملوان و پرافتخارترین تیم فوتبال شهرستانها در نهایت سادگی و اخلاص، نشسته در موتورسیکلت (گازی) خویش اینسو و آنسوی شهر میدیدی، زمانی که همین اداره شیلات انزلی و خاصه سازمان تحقیقات شیلات استان گیلان (انزلی)، فضایی بود مالامال از تعاملات اجتماعی دیرپا و ماندگار و صدالبته رفتوآمدهای خانوادگی، زمانی که اکثریتقریببهاتفاق انزلیچیها و غازیانیها هیچ وصله و صبغه و دستاویز و طمع سیاسی نداشتند، زمانی که هیچ فاصلهگذاری مضحک اجتماعی میان اقشار گوناگون اعم از: دبیر و ورزشکار و مهندس و صیاد و پاسبان و کارگر و بنا و…وجود نداشت و بهعنوانمثال برای تماشای دیدارهای ملوان که راهی استادیوم تختی میشدی، تمامی اینها به دور از هرگونه کیش شخصیت و خودبزرگبینی، در کنار هم جای میگرفتند و هیچکس در این توهم نبود که “من” برترم و ” می جا ایه نیه” و “من شووندرم جایگاه”!… اما واقعیت چیز دیگری است و باید پذیرفت که این انزلی دیگر آن انزلی که اوصافش رفت نیست…
آری، تناقضی است میان همه احساسات و ذهنیات دیرین نسبت به انزلی ـ غازیان که سالها همدم و همدلم بوده و از این فاصله 365 کیلومتری در خلوت خویش برایش و به یادش آه کشیدهام، مشتاق شدهام، مات و مبهوت ماندهام، متعجب شدهام، غبطه خوردهام و … با انزلی ـ غازیانی که در سالهای اخیر به آن وارد میشوم. هرچند انزلی ـ غازیان دقیقاً در همان طول و عرض جغرافیایی قدیم است و همان اقلیم است و دارای همان آبوهوای زلال که به آن مینازم و میبالم، اما در واقع دیگر این جامعه و مردم (اکثریت)، آنی نیست که در آن جان گرفتی، زاده شدی، رشد کردی و عاشقت کرد…شاید پاسخ بسیار بدیهی این باشد که ” همهچیز دچار تغییر میشود و این تطورات! و دگردیسیها عین طبیعت جامعه است و خودِ تو هم شاید ندانی و متوجه نباشی، اما در گذر زمان و همسو با تغییرات جامعه، دچار تغییرات بسیار شدهای”…اما در پاسخ باید گفت: تغییر از کجا به کجا؟ چه بودهایم و چه شدهایم؟؟ در این زمینه بررسی نزول کمّی و کیفی کلیدواژهها و مفاهیمی چون: “اعتماد اجتماعی” و “مردمداری” در جامعه انزلی کفایت میکند. …یا اینکه به فرض مثال: چگونه است که همه میتوانند در عصر “انقلاب اطلاعات”، خبرنگار باشند و با یک گوشی صیاد لحظات ناب و اخبار داغ و راوی و منتشرکننده اتفاقات و جریانات مکتوممانده و اینگونه تیری باشند بر نهاد هرگونه سلطه خبری ـ رسانهای، اما حتی یکدهم این همگان هم نمیتوانند فرهنگسازی پیشه کرده و فرهنگمحور و اخلاقگرا بوده و پویش فرهنگی داشته باشند؟؟ زیرا به ما نگفتهاند و به ما نیاموختهاند که فرهنگ و ظرفیت فرهنگی، مقدم است بر هرگونه توسعهای و در شهرهایی چون انزلی با وسعت کم و تراکم جمعیتی بسیار، اوجب واجبات است که نادیده انگاشته شده است.
از انزلی که دورم انگار خیلی واقعگرایانه به وحدت کلمه ـ همبستگی معنادار کلیه آحاد و اقشار انزلی توجه دارم و به پیوند ـ ارتباط درست میان مردم و داشتههای طبیعی میاندیشم، اما به انزلی که میرسم خیلی زود درمییابم همه این ذهنیات انگار چون حبابی روی آب بوده است؛ آخر وقتی شهر ـ جامعهای در آستانه تهیشدن از اصالتها و مواریث فرهنگی ـ اجتماعی خویش است و دیگر خانوادههای اصیل و قدیمی انزلیچی ـ غازیانی جایگاه و بروبیای سابق را ندارند، چگونه میتوان انتظار داشت که افراد و خانوادههای مهاجر که فقط برای رفاه مادی ولاغیر به انزلی آمدهاند و طبعاً هیچ حس تعهد و دلسوزی نسبت به جامعه و طبیعت پیرامونش ندارند، (کمااینکه احتمال قریببهیقین در شهرهای خودشان نیز فاقد این معرفت بودهاند) دست یاری دراز کرده و با درک متقابل، شاهد همسویی این خردهفرهنگها و روحیات و افکار متنوع باشیم در مسیر مثلاً رونق و توسعه انزلی؟!
از انزلی که دورم احساس میکنم جایم اینجا (پایتخت) نیست و خوشبختانه هیچ خطوربطی با تهران (که کعبه آمال بسیاری بوده و هست) ندارم و با احساسی سراسر یقین معترفم که جایم انزلی است.. و باید جمع کرد این بساط کاغذ و فایل و یادداشت و کتاب و دلتنگی و… رفت و رفت و رفت تا سرزمین مادری و خانه پدری…
از انزلی که دورم شهر بی چراغقرمزی را به یاد میآورم، آکنده از عبور دوچرخهها و موتورسیکلتها که در جایجای انزلی ـ غازیان از صبحدم نوای خوش “سلام ـ صبح خیرـ خُب ایسی؟ ـ شیمی حال چوطوره؟ ـ شیمی قوربان ـ تی کارا چاکونام! ـ کِیفین؟ یاخچی سَن؟ و… طیفی ازایندست ادبیات سنتی اجتماعمحور و مبتنی بر اخلاق جمعی جریان دارد و حس و حالی مثبت به اهالی میبخشد…اما امروزه واقعیت دیگری حاکم است و در فقدان آشناییهای دیرپا و پیوندهای اجتماعی مثبت ردپایی نیز از این ادبیات باقی نمانده است و آپارتمانهای یکی از دیگری بیروحتر قد برافراشته و با نقاب مدرنیسم (جعلی) همه عناصر مفید و زیباییشناسانه حیات جمعی را مدفون ساخته و به بوته فراموشی میسپارند…البته به پیوست اقتصاد فلج شهر که همه بروبیاها و مناسبات عمیق و درست و معنادار اجتماعی را در همین جامعه کوچک در خود فرو بلعیده و میبلعد…
از انزلی و غازیان که دورم همه هستی و هویتم معطوف آن است و سراپا غرور و افتخار، معرف هویت و اصالت خویشم، اما به انزلی و غازیان که میرسم، در آن جامعه غالباً کارگری واقعیت جور دیگری است و بدجوری سنگینی میکند؛ خشم و عصبیت و اعصابخُردی و… جاری است و و همه اینها هوش و حواس را متوجه عدم توسعه انزلی میکند و چرایی و چگونگی نوزایی انزلی…هر از چندی در تقابل با عمارات شیک و درعینحال کاملاً بیروح و سگها و سگبازها و کوچه پسکوچههای تهی از شورو نشاط بچهها و نبود بساط فوتبال خیابانی (گلکوچک)و… من هم کمی تا قسمتی عصبی میشوم و مدام به خود تلنگر میزنم که با هیچ رنگ و لعاب بازیفرم و شبهمدرن و شبهمتجددانهای نمیتوان بحران دیرپای اجتماعی انزلی را مکتوم نگاه داشت…
انزلی و غازیان را باید انزلیچی وغازیانی جان دوبارهای دهد، با دلسوزی، با همدلی و درک متقابل این نکته که توسعه انزلی با اراده نیک بومیها رقم خواهد خورد و نه با هیچ بیانیه و شعار سیاسی…
از انزلی و غازیان که دورم مدام دچار نوعی تراکم ذهنی از آدمهای خوب و مردمدار و نجیب، خاطرات خوب، آموختهها و تجارب خوب و…هستم و مشغول جابهجایی پازلهای ذهنی تا بلکه به ترکیبی آرمانی و ایدهآل میان جغرافیای باشکوه انزلی و آدمها و اهالی انزلی دستیافت…
از انزلی که دورم یقین دارم هیچ مرکز تجاری و هیچ هتل ومهمانپذیر لوکس و هیچ شبهدانشگاه بیمحتوا وبی فایده اجتماعی و هیچ توریست و بومی لاکچریمآب و هیچ مهاجر منفعتطلب و…برانگیزاننده کمترین حس و باور مثبت؛ همانند فضاهای ساده و بیپیرایه انزلی در چند دهه پیش نیست و به انزلی که میرسم واقعیت همین است که شگفتا: کثرت تعجببرانگیز و تهوعآور سازههای زشت و نامنطبق با چشماندازها و جغرافیای انزلی، دیگر هیچ مجالی و حوصلهای برای توجه و تأمل در چنین آسیبهای اجتماعی باقی نمیگذارد…واقعیت رقم خورده است و متأسفانه شاهد شتابگرفتن رفتوآمد مردم در معابر و بیاعتنایی به خیلی مسائل و مشکلات هستیم (نظیر همین رهاشدن فلهای سگهای بیصاحب در سطح شهر) که از فرط عدم پیگیری، بدل شده است به یکی از شناسهها و اِلِمانهای شهری…
جان انزلی جان غازیان!
بر مرثیهام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را میخوانی و میخوانم (امیرفرخ تجلی)
سروش ملتپرست 9 آبان 1402 خورشیدی