به گزارش ندای گیلان، ماجرا از اوایل سال 98 آغاز می شود. دختر جوان که چند سالی بود به منطقه غرب تهران نقل مکان کرده و در یکی از باشگاه های ورزشی همان ناحیه نیز مشغول به کار مربیگری شده بود، حالا چند ماهی می شد که آرامش گذشته را در زندگی خود احساس نمی کرد. دو سه هفته ای بود که مردی در مسیر بازگشت به خانه مزاحم دختر جوان می شد و همین ماجرا باعث اخلال در زندگی دختر شده بود.
«نمی دانستم چه کار کنم! هر جا می رفتم او هم حضور داشت!» آرزو، مربی جوان در ادامه چنین می گوید: «پس از مدتی تصمیم گرفتم با او صحبت کنم، بلکه بتوانم او را با حرف قانع کرده و از سر خود باز کنم. اما گوشش به هیچ حرفی بدهکار نبود و در همان ابتدا نیز اذعان داشت که همسر و فرزند نیز دارد. پس از شنیدن این حرف ها بود که فورا از او خواستم به هیچ عنوان دیگر به من نزدیک نشود. به یاد می آورم که پس از این مکالمه بود که اولین نشانه های جنون را در او دیدم.»
چند هفته ای از اولین مکالمه بین آن ها نگذشته بود که حادثه ای عجیب برای آرزو رخ می دهد. مردی که ظاهرا پس از گفت و گو با آرزو از او کینه به دل گرفته بود، اقدام به کشتن مربی جوان می کند. فریبرز، او با عبور از چراغ قرمز آرزو را زیر گرفته و بلافاصله از صحنه می گریزد. «ناگهان از دور دیدم که یک خودرو با سرعت حداکثر در حال نزدیک شدن به سمت است و پس از آن دیگر چیزی نفهمیدم!» آرزو درباره روز حادثه این گونه توضیح می دهد: «از صبح آن روز احساس عجیبی داشتم! یک دلشوره خاص که انگار هر لحظه قرار است حادثه ای برایم رخ دهد. پس از اینکه فریبرز من را زیر گرفت دیگر چیزی نفهمیدم تا چند ساعت بعد که در بیمارستان به هوش آمدم.
دو روزی در بیمارستان بستری بودم. فضای بیمارستان از یک طرف و فکر دوری از ورزش از طرف دیگر دیوانه ام کرده بود. می دانستم که کار، کار فریبرز است.»
آرزو در مورد به دام افتادن این مرد این چنین می گوید: «در همان ابتدا که در بیمارستان به هوش آمدام اقدامات قضایی لازم را انجام دادم و از طریق دوربین چهارراه نیز مشخص شد که فریبرز دست به این کار زده است. او بازداشت شد و الان پرونده در جریان است./رکنا
Monday, 25 November , 2024