مجتبی نوروزی، کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه شهید بهشتی، کارشناسی ارشد مطالعات منطقه ای و شاگرد اول دانشکده و تدوین رساله با موضوع دولت ملتسازی در افغانستان و مدیر گروه مطالعات آسیا و اقیانوسیه مرکز مطالعات فرهنگی بینالمللی از سال 91 تا 94 است که به تازگی هم معاون رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در […]

مجتبی نوروزی، کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه شهید بهشتی، کارشناسی ارشد مطالعات منطقه ای و شاگرد اول دانشکده و تدوین رساله با موضوع دولت ملتسازی در افغانستان و مدیر گروه مطالعات آسیا و اقیانوسیه مرکز مطالعات فرهنگی بینالمللی از سال 91 تا 94 است که به تازگی هم معاون رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کابل را بر عهده گرفته است. وی در این گفت وگو به مسائل عمیق فرهنگی افغانستان تهدیدها و فرصتهای رایزنی فرهنگی ایران در این کشور پرداخته است.اساساً مهمترین نکتهای که روابط دو کشور یا دو ملت را در عرصۀ روابط بینالملل میسازد از یک منظر تصویر یا تصوریست که دو ملّت از یکدیگر دارند. از این قاعدۀ کلّی دو کشور ایران و افغانستان هم مستثنی نیستند. حالا این تصور یا تصویر ویژگیهای مختلفی میتواند داشته باشد که تأثیر در روابط دوجانبۀ دو کشور بگذارد. هرچه روابط انسانی بین دو کشور نزدیکتر باشد یعنی رفت و آمدها، بعد و قرب جغرافیایی و مسائل اینچنینی، تصویری که ایجاد میشود عمق بیشتری خواهد داشت. یعنی فرض کنید در داخل کشور ما نسبت به کشوری مثل ایرلند طبیعتاً شناختی وجود دارد، اگر از مردم ایران سؤال کنید ایرلند کجاست میتوانند چیزی در حدّ دو سه خط بگویند امّا این عمق ندارد یعنی تعداد انگشت شماری در کشور هستند که احساس میکنند مثلاً ایرلند را میشناسند اما در مورد افغانستان ما یک تصویر عمیق داریم به این معنا که شما در داخل کشور ما از هرکس که سؤال کنید افغانستان چیست؟ کجاست؟ و چگونه کشوریست؟ و چگونه مردمی دارد؟ یک تصویری دارد.حالا ممکن است این تصویر درست هم نباشد اما به هرحال این تصویر موجود است، لذا تعداد مؤلفههای اثرگذار در رابطۀ دو کشور در اثر این تأثیر خیلی بیشتر میشود به جهت اینکه همه خود را مدّعی شناخت افغانستان میدانند. در طرف مقابل هم همین است یعنی ما در طول این حدود چهار دهۀ گذشته که دو اتفاق تقریباً همزمان افتاده یعنی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی و یک موج گستردۀ مهاجرت که بخش عمدهاش به ایران صورت گرفته، باعث شده تعداد قابل توجهی از مردم افغانستان حداقل یک دورهای را در ایران زندگی کنند. تعداد قابل توجهی از تحصیلکردههای افغانستان در دانشگاههای ایران تحصیل کردند و کسی که در دانشگاه یک کشوری تحصیل میکند طبیعتاً عمیقترین دید و نگاه را نسبت به آن جامعه پیدا میکند لذا یک تصویر عمیقی بین دو طرف موجود است و این تصویر طیّ چهار دهه گذشته تغییرات قابل توجهی داشته است.ما در دهۀ اول انقلاب تحت تأثیر تعالیم و دیدگاه بلند حضرت امام (ره) نسبت به افغانستان و عشقی که مردم افغانستان را به کشور ما میکشاند یک رابطۀ خیلی دوستانه و صمیمی را شاهد هستیم، امّا چند مؤلفه در دوران بعد از آن، این تصویر را دچار اشکال میکند که بخش عمدهاش به رسانهها برمیگردد یعنی ما یک گپ رسانهای یا یک خطای رسانهای را در دهۀ 70 یا 80 شمسی مشاهده میکنیم که این خطای رسانهای باعث میشود آن تصویری که تصویر درست و عمیق که ریشههای تاریخی خیلی جدی و گستردهای هم دارد و رابطۀ ملت ایران و افغانستان بینظیر است اما در دو دهه یک تحرک جدی رخ می دهد و گروهی در افغانستان روی کار میآید به نام طالبان، که این تمام ماهیت افغانستان نیست.درست است که این گروه ریشههایی در جامعۀ افغانستان دارد اما این به عنوان تصویر افغانستان در دنیا منتقل میشود و همۀ دنیا تصور میکنند که افغانستان مساوی با طالبان است، با آن ویژگیهایی که طالبان دارد؛ نمودی که از اسلام برای خود ارائه میدهد، حرکتهایی که انجام میدهد و در اوج آن کشتارهایی که در مزارشریف رخ می دهد باعث میشود که در داخل ایران هم آن تصویر خوبی که در دهۀ اول انقلاب داشتیم کم کم دچار اشکال شود.در اثر همین مسائل یکسری واکنشهای احساسی از سوی برخی رسانهها در داخل ایران هم صورت میگیرد که تلاش میکند از جامعۀ مهاجری که آمارش را تا 3 میلیون نفر در بعضی مقاطع بوده ایرادهایی بگیرد، رسانههای زرد این را بزرگ کند و این را به عنوان تصویر جامعۀ مهاجر به خورد مردم بدهد؛ مردمی که تصورشان از مردم افغانستان تا قبل این بوده که اینها مردمانی پاک دست، سختکوش و بسیارمتواضع هستند.وقتی از یک جامعۀ سه میلیون نفری تعداد انگشتشمار خطاهایی سر میزند و رسانهها این را درشت میکنند تصویر صحیح به هم میریزد و تصوّرمان این میشود که این جامعۀ مهاجر جامعهای بزهکار است در حالی که اصلاً این نیست و آمارهای رسمی نشان میدهد میزان بزهکاری در بین افغانستانیهای مقیم ایران نسبت به جمعیتشان از آمار بزهکاری خود مردم کشور ما نسبت به جمعیتمان پایینتر است ولی این تصویر ایجاد میشود.در مقابل آنها هم واکنش نشان میدهند به ویژه بعد از سقوط طالبان و ایجاد فضای باز رسانهای در افغانستان که یک فضای باز رسانهای بینظیر است به هرحال کسانی که حضور فرهنگی جمهوری اسلامی در افغانستان برایشان خطر محسوب میشود با پولی که به برخی رسانههای داخل افغانستان تزریق میکنند تلاش میکنند به بعضی برخوردهای نادرستی که در داخل کشور ما نسبت به مهاجرین به طور ویژه یا نسبت به بعضی منافع ملی افغانستان صورت میگیرد ضریب بدهند و به عنوان تصویر ایران به خورد جامعۀ افغانستان بدهند لذا ما یک سوءتفاهمی را شاهد هستیم که از زمان طالبان به مرور شکل میگیرد و در دهۀ ابتدای قرن 21 که حضور جدی غربیها در افغانستان هست پررنگ میشود و روی روابط دوجانبۀ دو کشور تأثیر میگذارد.تا قبل از این اگر مسئولی در دو کشور میخواست با کشور مقابل رابطه برقرار کند حس مطلوبی در دو جامعه وجود داشت که ما با ایران مشکلی نداریم یا ما با افغانستان مشکلی نداریم ولی بعد از آن مقاومتهایی در سطح افکار عمومی مشاهده میکنیم.تقریباً چهار پنج سال گذشته بعضی از نخبگان در دو طرف، یعنی هم در داخل افغانستان، هم در داخل ایران متوجه این خطای راهبردی شدند و فضای رسانهای دو کشور به سمتی رفته که تلاشهایی دارد میشود که این تصویر به سمت تصویر واقعی و آن رابطۀ عمیق عاطفی که بین دو ملّت قرنها موجود بوده برگردد و تا حد قابل توجهی هم مؤثر بوده و به نظرم رسانهها باید این مسیر را ادامه دهند تا یک مقدار اصلاح شود.به هرحال ما یک سابقه و حافظۀ تاریخی و میراث تمدنی مشترک داریم که هیچ مرزی نمیتواند برای آن قائل شد یعنی شما نمیتوانید بگویید خواجه عبدالله انصاری یا فردوسی بزرگ ایرانیست یا افغانستانیست؟ چون اینها در یک گسترۀ تمدنی بزرگ تحت عنوان گستره تمدنی ایران بزرگ تعریف شدند که این ملّتها همۀ المانهای مهم فرهنگیشان را از این تاریخ و از این میراث تمدنی گرفتند.در واقع ما رسانهها را میتوانیم به سه دسته مهم از یک منظر تقسیمبندی کنیم که همۀ آن مسائلی که شما به آن اشاره کردید در این سه دسته به طور مجزا وجود دارد. ما یکسری رسانههای پیشرو داریم که مرجع سایر رسانهها هستند؛ به عنوان مثال، اگر در مسائل داخلی ایران یک گزارش یا خبری را فارس کار کند طبیعتاً تعداد قابل توجهی رسانههای دیگر پشت سر فارس این خبر را کار میکنند یعنی تبدیل به یک رسانۀ مرجع میشود.طبیعتاً در رسانههای بزرگ و رسانههای مرجع یک هدفگذاری عمده وجود دارد. در این رسانهها طبیعتاً احساس بر این است که اگر یک خطای رسانهای رخ میدهد یعنی یک تصویر غیرواقعی ارائه میشود مثلاً وقتی BBC یک گزارشی را مثلاً در مورد مهاجرین در ایران کار میکند، شما نمیتوانید این را ناشی از تجاهل یا غفلت بدانید، طبیعتاً فکری پشت آن هست یعنی یک هدف جدی رسانهای برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی پشت آن هست لذا آنها قاعدتاً با هدف تخریب رابطۀ دو کشور و تخریب چهرۀ دو کشور این اتفاق را رقم میزنند. یکسری رسانههای زرد نیز در واقع دنبال اخبار، گزارشها و مسائلی هستند که برای مخاطبشان جذابیت داشته باشد، هیجانی باشد و خیلی برایشان مهم نیست که چه تأثیری می گذارد و جذب مخاطب برایشان هدف هست.طبیعتاً این جریانات وقتی اتفاقی میافتد یا قتلی رخ میدهد، یا برخورد نادرستی با مهاجرین میشود کاری با این ندارند که چه تاثیری بر روابط دو کشور میگذارد، اینها از روی غفلت به این مسائل میپردازند و دستۀ سوم هم که دستۀ پیرو هستند، رسانههایی هستند که نگاه به رسانۀ بزرگتری دارند که با آنها همسو است و آنها هم توجهی به این مسائل ندارند فقط صرفاً اگر BBC برایشان مرجع واقع میشود BBC را کار میکند، الزامی هم ندارد یک چیزی گرفته باشد یا حتماً گفته باشند که گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از فلان خبر را کار کن.لذا من هم تجاهل و هم برنامه ریزی را به یک نسبت مؤثر میدانم، یعنی اعتقادم این است که یک عده با غرض به سمت این میروند که این تصویر را خراب کنند و رسانههای زرد را هم به همان نسبت مؤثر میدانم. چیزی که باعث میشود رسانههای زرد این وسط بولد شوند خطاهایی است که در دوسو انجام میشود. یعنی وقتی کسی در سطوح پایین نیروی انتظامی متوجه نیست که این برخورد ممکن است چه بازتاب رسانهای داشته باشد یا حتی میبینیم در دورههای قبلی فیلمهایی در صداوسیما ساخته شده که یک حالت تمسخر در آن بوده؛ آن کسی که سراغ این سوژه برای برنامهسازی رفته اصلاً متوجه اهمیت این موضوع نبوده و بهانه را به دست کسانی داده که دنبال این هستند که فضا را شلوغ کنند و خودشان را در این شلوغی و غبارآلود شدن فضا مطرح کنند.برای پاسخ به سؤال شما یک مقدّمه ضروری وجود دارد که بسیارمهم است؛ در سیاست خارجی جمهوری اسلامی یک مناظرهای بین دو نگاه وجود دارد. یک نگاه آرمانگرا و یک نگاه واقعگرا و در هر دو نگاه افغانستان یکی از معدود مواردیست که هر دو دستۀ کارگزاران سیاست خارجی جمهوری اسلامی روی آن توافق دارند که افغانستان آباد، آزاد و مستقل برای منافع جمهوری اسلامی ایدهآل است یعنی ما هرچقدر کمک بکنیم افغانستان در حوزههای مختلف رشد کند از یک طرف وظیفه دینی و انسانیمان را اجرا کردیم و از طرف دیگر منافع ملیمان تأمین شده است.شاید به جرأت بشود گفت هیچ بازیگر خارجی یا کمتر بازیگر خارجی دیگری در افغانستان وجود دارد که اینقدر این نگاه در آن عمیق باشد، لذا این حرکتی که در رسانههای جمهوری اسلامی ایران شروع شده، فارس، تسنیم که شما اشاره کردید و سایر رسانهها پای کار آمدند، در خود صداوسیما حرکتهای خوبی در این دو ـ سه سال گذشته صورت گرفته؛ این حرکت چون بر یک مبنای عمیق اعتقادی و هم منافع ملی دوسو استوار است و مردم افغانستان این را خواهند فهمید که رسانههای جمهوری اسلامی ایران که وارد این عرصه شدند وقتی دارند تلاش میکنند تصویر درست و واقعی از افغانستان ارائه دهند به مرور این رسانهها جای خودشان را در آن رقابت با رسانههای غربی که اساساً مبنای کارشان امنیتی کردن فضای افغانستان و تصویر افغانستان است می گیرند.رسانههای غربی و دنبالههای آن در رسانههای منطقه و حتی برخی رسانههای داخل افغانستان نفع و سودشان در این است که تصویری که از افغانستان ارائه میشود یک تصویر امنیتی؛ افغانستان درگیر جنگ، درگیر ناهنجاریهای گستردۀ اجتماعی باشد و هرچه بتوانند این تصاویر را القا کنند منافعشان بیشتر تأمین میشود، پس یک رقابتی وجود دارد بین دیدگاهی که تلاش میکند یک تصویر واقعی از افغانستان ارائه دهد، یک تصویر جامع ارائه دهد که در کنار ناامنیها، ناهنجاریها و مشکلات تصاویر زیبای جریان زندگی در افغانستان که مربوط به فرهنگ و تمدن کهن این ملت و سرزمین هست را ارائه دهد، و یک جریانی که تلاش میکند تنها تصویری که از افغانستان ارائه میدهد یک تصویر امنیتی باشد.در رقابت این دو تصویر که یک رقابت بسیار جدیست و سرمایهگذاریهای هنگفتی روی آن شده اعتقادم این است که شاید در کوتاه مدت آنهایی که به دنبال تصویر امنیتی هستند به واسطۀ اینکه موضوعات امنیتی جذابیت رسانهای بیشتری دارد، شاید در کوتاهمدت آن تصویر بتواند اهداف خودش را پیش ببرد ولی بالاخره آنانی که تصویری بر مبنای صداقت و جامعتر و کاملتری را ارائه میدهند، مردم افغانستان در درجه اول، و مردم منطقه و مردم جهان در نهایت خواهند فهمید این تصویر، تصویر درستی است و این رسانه بر مبنای صداقت دارد عمل میکند حتی اگر به دنبال منافع خودش باشد.در نهایت مطمئنم در کمتر از یک دهه آینده برنده این رقابت، رسانههایی هستند که چنین تصویر درستی را ارائه خواهند داد و بحمدالله رسانههای داخل جمهوری اسلامی در این زمینه پیشرو هستند و برخی رسانههای داخل افغانستان هم تلاش بسیارخوبی را برای این موضوع انجام میدهند.الان مستندهای خوبی در این زمینه ساخته شده است؛ مثل تنها میان طالبان و دارد تلاش میشود، در همین سایت افغانستان خبرگزاری فارس صفحات فرهنگی ـ اجتماعی به مراتب قویتر از صفحۀ سیاسی است که مسائل امنیتی را پوشش میدهد، ضمن اینکه رسانه وظیفه دارد آنها را هم پوشش دهد و رسانهای که میخواهد جامع بپردازد طبیعی است که به جنگ و ناامنی هم بپردازد امّا این حرکتی که فارس در سایت افغانستانش شروع کرده واقعاً صفحات فرهنگی اجتماعیاش قوی در حوزۀ معرفی آثار تمدنی، در حوزۀ معرفی مفاخر تمدنی، معرفی آدمهایی که تأثیرگذار بودند و این حرکت، حرکت نوپا ولی حرکت میمون و مبارکیست.اینکه دوستان قوت رسانههای ما الان به طور خاص همین مواردی که اشاره شد قوت صفحات فرهنگی اجتماعیشان بر قوت صفحات سیاسیاش بچربد خودش یک قدم مبارکی ست.برخی برنامههایی که در صداوسیما ساخته شده مثل خندوانه که یک برنامه را اختصاص داده یا این برنامه ماه عسل، یا خود نگاه حضرت آقا به مسئله شعر و ادب فارسی در افغانستان که در تمام این سالها اصرار بوده که حداقل دو ـ سه شاعر مهاجر افغانستان خدمت حضرت آقا شعر بخوانند و خیلی مورد توجه و عنایت هم واقع شدند؛ نشان دادن اینها خودش حرکت فرهنگی است یعنی نشان میدهد در جامعه افغانستان شعر و ادب و فرهنگ وجود دارد.امیدواریم در دورۀ جدید نمایندگی فرهنگی این کمکاریها جبران شود. به نظرم واقعاً یکی از مهمترین جاهایی که میتوانیم روی آن دست بگذاریم و روابطمان را گسترش دهیم قطعاً شعر و ادبیات فارسی هست.طبیعتاً پرداختن به این مسائل و گسترده کردن این مسائل میتواند کمک کند که ما به این فهم برسیم که یک حسّ مشترکی در بین دو ملت وجود دارد که شاید بین کمتر دو ملتی بشود این حس را به راحتی منتقل کرد با زبانی که کاملاً قابل فهم باشد.جواب این سؤالتان ده جلد کتاب است! ولی من در سه محور به این میپردازم، یک محور، محور قومیت، یک محور، محور طالبان و یکی هم محور هنر است که چه تأثیری دارد.به هرحال مهمترین المان و مؤلفه هویتی در افغانستان قومیت است و در این هیچکس شکی ندارد یعنی یک فرد تبعه افغانستان بیش و پیش از اینکه خود را یک افغانستانی بداند یک پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک یا نورستان و… میداند. و ریشۀ بسیاری از مسائل و مشکلاتی که امروز در جامعۀ افغانستان میبینیم در همین نگاه قومی است. البته در سالهای اخیر یعنی سه چهار دهۀ گذشته اتفاقات مثبتی افتاده است که این مرزها کمی در هم بشکند.چند اتفاق اینجا افتاده است، اولین اتفاق تجربۀ زندگی این مردم در کنار هم هست، اساساً این چرا شکل گرفته است؟ از نظر جغرافیایی اگر به این موضوع نگاه کنیم چرا اینقدر اختلاف بین این اقوام وجود دارد؟ به جغرافیای افغانستان نگاه کنید، شما در میانۀ این کشور کوههای سر به فلک کشیدهای میبینید که در آن کوهها هزارهها زندگی میکنند در بامیان و ولایتهای اطرافش، و این درههایی که امتداد این کوه هست هرکدام از این اقوام در یکی از این درهها زندگی میکردند لذا به واسطۀ صعبالعبور بودن این مسیرها اصلاً اختلاطی صورت نگرفته که یک پشتون بتواند با یک تاجیک کنار هم زندگی کنند و تعامل فرهنگی داشته باشند و هویتهایشان به هم نزدیک شود و این مشکل بوده است و در جغرافیا هست. اما این مرزها شکسته شده و این رفت و آمد، فضای رسانهای منجر به شناخت شده است. البته منفیهایش هم هست ولی من به آنهایی که مقوّم این نگاه قومیتی بودند نگاه نمیکنم و فقط اتفاقاتی که منجر شده یک مقدار این نگاه قومیتی تضعیف شود را فقط اشاره میکنم. این یک موضوع است، یعنی رفت و آمد و دنیایی که ارتباط در آن سادهتر میشود.دوم مهاجرت، مهاجرت با وجود همۀ گرفتاریهایی که برای مردم افغانستان داشته یک اتفاق مثبتش این بوده فردی که تبعۀ افغانستان بوده وقتی به کشور دیگری میرفته آنجا نمیتوانسته بگوید من تاجیکم، هزارهام، پشتونم، چون برای دیگران این قابل فهم نبوده لذا خود را چه معرفی میکرده است؟ میگفته من افغانستانیام یا به تعبیری افغانیام. لذا به مرور در نسلهای بعدی آن تفکر متصلب قومی تا حدی شکسته میشود.سوم، جریاناتی است که بعد از طالبان اتفاق میافتد، یعنی یک هجوم جدی که به سنتهای مردم افغانستان در داخل افغانستان به ویژه در مناطق شهری بعد از سقوط طالبان میشود اثرات منفی بیشمارش را که کنار بگذاریم که قابل بحث هم هست اما یک اثر داشته که یک مقدار دیوارهای قومی را توانسته بین نخبگان افغانستان بشکند.در بحث طالبان، به هرحال طالبان به طور ذاتی از درون پشتون جوشیده و بالا آمده اما باید تعریفی از طالبان ارائه دهیم چراکه تعریف ما از طالبان مشخص نیست، یعنی دوستانی هم که نسبت به این مستند یا هر مسئله دیگری از طالبان موضع میگیرند به واسطۀ این است که تعریفی که از طالبان ارائه میدهند معلوم نیست مثلاً ممکن است من اسمش را چیزی بگذارم و شما چیز دیگری لذا به نظر من ما نسبت به موضوع طالبان دچار سوءتفاهم هستیم.یک تعریف این است که یک گروه مشخص شبهنظامی وجود دارد که آدمهایش مشخصند، رهبرانش مشخصند و اینها را طالبان میگوییم که تعدادی مشخص و محدودند و میشناسند.یک تعریف کاملاً جهتدار، هدفدار و اشتباه را غربیها از ابتدای حضورشان در افغانستان ارائه دادند، متاسفانه در داخل افغانستان هم دچار خطا شدند، هرکسی با دولت مرکزی افغانستان که به واسطۀ غربیها در ابتدا روی کار آمده بود و توافقاتی که در بن اتفاق افتاد با دولت مرکزی مخالفت کرد گفتند اینها طالباناند در حالی که اینطور نبود یعنی ما گروههایی داشتیم که به دلایل دیگری با دولت مرکزی مخالف بودند امّا الزاماً طالبان نبودند اما به جهت منافعی که دنبال میکردند همۀ اینها را به طور جدی طالبان نامیدند.یک نگاه دیگر هم نگاه جامعتر است، یعنی ما طالبان را یک هویت فرض کنیم، یک هویتی که اعتقاداتی دارد و تا یک حدّی به مرزهای هویت پشتون نزدیک است اما الزاماً مشترک نیست. یک عدّه در مناطق پشتون نشین به طالبان کمک میکنند امّا الزاماً طالبان نیستند، همراهیشان میکنند اما طالبان نیستند.یعنی بسیاری از اتفاقاتی که در مورد طالبان برایمان میافتد و اشتباهاتی که مرتکب میشویم دلیلش این است که نمیدانیم منظورمان کدامیک از این طالبانهاست، یعنی کدام تعریف از طالبان را گرفتیم و حالا داریم دربارهاش حرف میزنیم، این هم باید مشخص کنیم.اما به اصل سؤال شما برگردم که به نظرم یکی از راههای درمان این نگاه قومگرایانه است و مشکلاتی که این نگاه قومگرایانه دارد.من دو راه درمان اصلی تصور میکنم، یکی را اول میگویم و میگذرم که ارادۀ جمعی نخبگان افغانستان است ولاغیر، یعنی اگر نخبگان افغانستان به این توافق برسند و به این فهم مشترک برسند که از این نگاههای قومی بگذرند و منافع ملی کل کشور را در نظر بگیرند به نظرم خیلی از مسائل و مشکلات به مرور حل خواهد شد.اما هنر در این بین میتواند نقش بسیار اساسی داشته باشد به ویژه هنرهای نمایشی و داستانی، یعنی به جهت اینکه الگو و اسطوره برای جامعه ارائه میدهند اگر در هنرهای نمایشی و داستانی افغانستان از مرزهای قومیتی عبور کردیم یعنی فیلمهایی ساختیم که این مرزها را شکست و برادری و برابری اقوام را به نمایش گذاشت، این فهم را که همه مردم در یک کشتی نشستند و با هم دارند عبور میکنند و سرنوشتشان به هم گره خورده را منتقل کرد با نگاه ظریف هنری، در آن درام باید نگاه ظریفی حاکم باشد این خیلی میتواند کمک کند.اینجا دقیقاً نقطۀ ضعف است یعنی ما فیلم نداریم هیچ فیلم جدی اثرگذاری از خود داخل افغانستان بیرون نمیآید. در حوزۀ داستان تا یک حدّی داریم یعنی بالاخره داستاننویسان بزرگی در افغانستان وجود دارند که تا حدی تلاش کردند اما داستان در جامعهای که آمار بیسوادی بسیار بالاست تأثیرش فقط در یک قشر و یک لایه میتواند باشد. اگر این داستان من تبدیل به درام و نمایش شد همه میبینند، حتی کسی که در روستاست میبیند و ارتباط برقرار میکنند، اینقدر این داستانها و این فیلمها باید ساخته و تکرار شود تا این مرزهای قومیتی به مرور از بین برود، البته الزام ندارد از بین برود، در داخل ایران هیچکس نگفته لر و ترک و بلوچ و… آن قومیت خودشان را کنار بگذارند، بحث اینجاست که یک هویت بالاتری بر اینها حاکم شود یعنی شما فرض کنید کسی که متعلق به قوم لر در ایران است، اگر خودش را معرفی کند اول میگوید ایرانیام، بعد میگوید لرم. درست است؟ یا گلیکی، مازندرانی، بلوچ و…، باید مرزهای قومیتی به اینجا برسد که یک افغانستانی اول بگوید من افغانستانیام بعد تاجیکم، پشتونم؛ و این هنر میتواند خیلی مؤثر باشد و راه پایدارش همین است.به نظرم این بهترین و مهمترین سؤال این مصاحبه است، آن چیزی که در افغانستان میبینیم تقابل جدی سنت و مدرنیته است یعنی هرچه علمای علوم اجتماعی و علوم سیاسی گفتند و نوشتند شما در تقابل سنت و مدرنیته میتوانید در کف خیابان افغانستان دقیقاً ببینید.همین نکته که شما فرمودید، یعنی یک گروه به شدت بر روی سنتها سوار میشوند و آنها را حتی تغییر میدهند و به نفع خودشان و به نفع جریان تندروی خودشان مصادره می کنند و فقط بر بخشهایی از سنت دست میگذارند که منافع آنها را در راستای افراط گرایی تأمین میکند.از یک جهت دیگر شما در جامعهای که کاملاً سنتی است و هنوز معیارهای سنتی در آنجا قوی است، تلاشهایی را شروع میکنید که یک موج مخرب جدی ایجاد میکنید.شاید آن تهاجم فرهنگی در کشورهای دیگر مثل ایران و کشورهای دیگر اینقدر مخرب نباشد که در افغانستان مخرب است چون شما جلوی باور جدی مردم افغانستان قرار میگیرید و پول هم دارید و هزینه هم میکنید و با هزینهای که میکنید یک عده را دنبال خود میکشید و گروههایی را جذب خود میکنید و کاملاً در مقابل هم قرار میدهید و جامعه را به سمت یک شکاف بسیار عمیق پیش میبرید.در واقع، این دوتا دو دم یک قیچیاند، من باور جدیام این است که جریانی که دارد روی سنتهای افراطی در جامعۀ افغانستان تکیه میکند و جریانی که دارد بر روی ارزشها و باورهای صددرصد غربی که اصلاً سنخیتی با این جامعه ندارد تکیه میکند دو دم یک قیچیاند یعنی در نهایت به یک هدف ختم خواهد شد و آن شکاف و گسیختگی جامعۀ افغانستان خواهد بود.یک نکته در پرانتز در مورد رابطه شیعه و سنی که گفتید بگویم. رابطۀ شیعه و سنتی در افغانستان میتواند به عنوان الگو به جهان اسلام ارائه شود، اگر هم اختلافاتی در گذشته بوده و جنگهایی بوده صبغۀ قومی داشته و اگر رنگ و لعاب مذهبی داشته مسئله، مسئله قومیت بوده و مسئله مذهب نبوده یعنی اگر یک جایی بین پشتونها و هزارهها در تاریخ اختلاف بوده به این جهت نبوده که هزارهها شیعهاند، به جهت این بوده که پشتونها و هزارهها یک اختلافی با هم داشتند و همین امروز میبینید کمنظیر است که رئیسجمهور اهل سنت یک کشور در روز عاشورا و در مراسم مذهبی شیعیان شرکت کند و براساس سنت آن جامعه برود خون بدهد و احترام بگذارد؛ این در جهان اسلام کمنظیر است و میتواند یک الگو برای تمام کشورهای اسلامی باشد و این فرهنگ ارائه شود.حال یک عده میخواهند این را تخریب کنند، همان کاری که در سایر مناطق کردند، اینها دو دم یک قیچیاند.اما جمهوری اسلامی؛ به نظرم ارائه راه سوم و راه میانه میتواند این دو دم قیچی را از هم دور کند یعنی ما باید بگوییم اسلامی وجود دارد، سنتهای پسندیده و حسنۀ مبتنی بر دین وجود دارد، مبتنی بر اخلاق وجود دارد که تعارضی با مدرنیته ندارد، تعارضی با برخی از آزادیها ندارد.یعنی میتوانیم این را ارائه دهیم که زن میتواند در جامعه فعال باشد، میتواند فعالیت اجتماعی داشته باشد امّا حجاب و عفتش حفظ شود؛ نه آن نگاهی که میگوید اگر زن از خانه بیرون رفت الزاماً مساوی با بیعفتیست درست است نه نگاهی که میگوید اگر زنی میخواهد در جامعه فعالیت کند باید حتماً ظاهر غیراسلامی و غیرسنتی داشته باشد.در هر حوزهای جمهوری اسلامی میتواند یک الگوی میانه و یک نگاه سوم را به جامعۀ افغانستان منتقل کند که راهگشای این مشکل و مسئله باشد و اینکه ابزارهایش چیست داستان مفصل میشود.فرمایشات شما کاملاً صحیح است، شاید بشود گفت اگر سه عرصۀ بسیارمهم برای حضور در جامعۀ فرهنگی افغانستان داشته باشیم قطعاً یکی کتاب است و اگر جرأت داشتم میگفتم شاید مهمترینش کتاب است، چون همانطور که اشاره کردید بازار کتاب افغانستان در اختیار کتابهای چاپ ایران است البته خودشان حرکتهایی در این سالها شروع کردند، ناشران خوبی در افغانستان پیدا شدند و دارند کارهای جدی میکنند ولی تا برسند به نقطهای که بتوانند پوشش دهند کماکان بازار در اختیار کتاب چاپ ایران است، مسئله زبان ندارید و اختلاف سطح جدی از لحاظ کیفیت دارید اما موانع وجود دارد.کاری که ما به طور مستقیم انجام میدهیم و انشاالله انجام خواهیم داد یک برنامهای را در همین برنامه سال 95 مان انجام دادیم برای یک نمایشگاه بزرگ کتاب، یعنی سعی خواهیم کرد تمام بازار کتاب ایران را یک شمای کلیاش را منهای آن بخشهایی که ممکن است در جامعۀ افغانستان حساسیتزا باشد مانند کتابهایی در حوزۀ مذهب برویم که سراغشان نمی رویم اما در حوزۀ ادب، علم، علوم انسانی و اجتماعی و حتی پزشکی، مهندسی و در حوزۀ کتاب کودک که تقریباً هر شهری که رفته ام تمام کتابفروشیهای مهم را گشتم و به این نکته رسیدم که حوزۀ کتاب کودک تقریباً در حدّ صفر است ما یک برنامه داریم، نمایشگاه بزرگ کتاب برگزار کنیم و سعی میکنیم بازار کتاب ایران را آنجا ارائه کنیم.حتماً این مشورت را سعی میکنیم از نخبگانی که در حوزه کتاب و نشر در افغانستان هستند کمک بگیریم، به هرحال رایزنی فرهنگی به تنهایی نمیتواند وارد چنین عرصههایی شود، ظرفیت ما از جهت نیروی انسانی، منابع مادی و… محدود است.قطعاً همینطور است اما نکته دوم، همین بحث تسهیل شرایط است؛ ما یک تلاشی باید انجام دهیم چراکه ریشه در فهم نادرستی دارد که از جامعۀ افغانستان داریم، یعنی اگر مسئولینی که اینجا در حوزه چاپ و نشر سیاستگذاری میکنند به یک فهم درستی برسند، پیشنهادهای جدی اجرایی برای این قصه داریم.به عنوان نمونه ما لزومی ندارد با معیارها و ملاکهای خودمان کتابهایی که قرار است در افغانستان فروش برود را ارزیابی کنیم، اگر این مانع را برداریم، کتابی اینجا چاپ شود و بعد هم بستهبندی و پلمپ شده به داخل افغانستان برود مشکل حل می شود.مسئله بعدی مسئله اختصاص اعتبار به ناشرین و کتابفروشهای افغانستان است؛ متاسفانه در این زمینه یک بیاعتباری جدی وجود دارد، نیاز به رایزنی و لابیگری جدی دارد، امیدواریم که رسانهها هم در ایجاد این فضا کمک کنند که به این سمت برویم که واقعاً به این فهم برسیم که از جهت اقتصادی به نفع بازار کتاب ایران است.حجم گستردۀ کتابی که آنجا ارائه میشود، اگر شما برای این ناشرین اعتبار قائل شوید چندبرابر میشود، الان کتاب ایرانی به جهت همین موانعی که وجود دارد اعم از عدم اعتبار، موانع اداری و بعضاً موانع گمرکی، کتاب یک نسخهاش به پاکستان میرود و افست میشود و با کیفیت بسیار نازل داخل افغانستان میرود و فروش میرود و با قیمت پایین سود خوبی را نصیب ناشر پاکستانی میکند، خود ناشرین و اهل کتاب افغانستان راضی به این موضوع نیستند منتهی گاهی واقعاً چارهای وجود ندارد.نکتۀ بعدی، برنامه دیگری است که مدنظرمان هست و آن ایجاد ارتباط بین ناشران دو کشور در جهت انتقال تجربیات هست؛ این میتواند کمک کند یعنی ناشرین ما تجربیات خودشان را در اختیار ناشرین کشور افغانستان قرار دهند، حتی نویسندگان ما، هرچیزی که این حلقه کتاب را تکمیل میکند.یک کتاب از زمانی که نگارش آن شروع میشود تا روزی که در بازار عرضه میشود اگر بتوانیم در تمام این حلقهها تجربیات خود را منتقل کنیم به رشد بازار کتاب در افغانستان و طبیعتاً در رشد فرهنگ و تمدن آن کشور کمک خواهیم کرد.یک نکته دیگر هم عرض کنم، ما به طور جد به دنبال تصدیگری در عرصۀ کتاب افغانستان نیستیم، یعنی اعتقاد جدی در مجموعه سازمان فرهنگ و به تبع آن مجموعه رایزنی فرهنگی وجود دارد که بخش خصوصی را به بخش خصوصی افغانستان وصل کنیم که فهم بهتری از همدیگر خواهند داشت، ولی قطعاً بخش هماهنگی میتواند اثرگذار و راهگشا باشد.ما پنج تا نمایندگی داریم، یکی در بامیان که تعطیل است ولی چهار نمایندگی فعال داریم: هرات، مزارشریف، کابل و جلال آباد.خیر، وابسته هستند آقای میرزایی و آقای غلامی وابسته هستند. اتفاقاً الان مقطعی است که اصلاً سرپرست نداریم و یک سال است که سرپرست نداریم و همه وابستهاند.خیر، الآن سمنهایی هستند که در داخل افغانستان هم فعالند. ما در سه حوزه به طور جدی حضور سمنها داریم.یک بخش در حوزۀ کتاب که به آن پرداختیم، در حوزۀ آموزش الان به طور جدی ان جی او و سمنهای ایرانی فعالند یعنی با دانشگاههای آنجا کار میکنند، با مدارس آنجا کار میکنند، ارتباطات جدی دارند، انتقال تجربیات میدهند، خیلی هم کاری ندارند. ما هم تا آنجا که بتوانیم حمایت میکنیم و اتفاقات مبارکی هم در اثر فعالیت آنها آنجا افتاده است.در حوزۀ زنان و کودکان هم این اتفاق افتاده، مثل انجمن حامی که با آنها ارتباط داریم آنجا فعالند و دارند کار میکنند ولی در این بخش سوم خیلی ضعیفتر است و باید بیشتر تلاش کرد.در حوزۀ شعر و ادب هم پیوندهای جدی بین حلقههای ادبی در داخل ایران و داخل افغانستان داریم، البته نیاز به تقویت دارد و به نظرم حلقههای ادبی مهاجرین که در ایران تشکیل میشود میتواند حلقۀ واسط خوبی باشد که نشستهای ادبی جدی داشته باشیم لذا سمنهای ایرانی آنهایی که در حوزه فرهنگ فعالیت میکنند با همان تعریف گستردۀ فرهنگ، تعداد قابل توجهشان که علاقمند به حوزه افغانستان بودند آمدند و فعالیت هم دارند و نیازمند این است که اینجا بیشتر فعالیت کنیم، رسانههای بیشتری، سمنهای بیشتری را ترغیب بکنیم که بیایند و با فضای اجتماعی و فرهنگی افغانستان مرتبط شوند و فعالیت کنند.انتهای پیام/ن